
Free download Dear Writer Dear Actress
He was Russia's greatest playwright She was the leading actress in Stanislavski's legendary Moscow Art Theatre Together they created some of the most memorable women ever to grace the stage Elena in Uncle Vanya Masha in Three Sisters Ranevskaya in The Cherry Orchard But Anton and Olga were than. راستي، چقدر بي تمدن هستيد پس كي
Characters ê PDF, DOC, TXT, eBook or Kindle ePUB free ✓ Anton Chekhov
Ife struggling against tuberculosis In 1898 his declining health forced him to move from his estate near Moscow to Yalta's milder southern clime Olga's work kept her in Moscow yet she and Anton proved to be avid correspondents and through an almost daily exchange of letters their union flourishe. 400 بوسه بزرگ
Anton Chekhov ✓ 2 Summary
Just artistic collaborators From 1899 until Chekhov's untimely death in 1904 the two were friends lovers and finally husband and wife Dear Writer Dear Actress traces the passionate relationship and extraordinary careers of this great theatrical couple Anton Chekhov spent the better part of his l. دوستش داشتم دلم پر کشید برای عا Kamikaze extraordinary careers of this great theatrical couple Anton Chekhov spent the better part of his l. دوستش داشتم دلم پر کشید برای عا
از متن کتابتو همیشه می گفتی آدم میتواند به عنوان زن و شوهر بسیار سعادتمند زندگی کند کاملاً قبول میکنم من با تو زمانی طولانی زندگی خواهم کرد چند روز پیش از مرگت ما درباره دختر کوچولویی که باید می داشتیم صحبت کردیم دلم به درد آمد از این که کودکی از تو به یادگار نماند خیلی دربارهاش صحبت کردیم اگر این فاجعه پیش نمیآمد بچهام در نوامبر دو ساله میشد فکرش را بکن چقدر دوستش میداشتیاین کتاب از نامههای اولگا و آنتون وقتی دوست بودند، وقتی معشوقه شدند و وقتی ازدواج کردن میگه حتی اولگا بعد مرگ چخوف به مدت دو ماه براش نامه مینوشته توی دفترخاطراتش و بیشتر زندگیش حسرت میخورده و احساس گناه داشته مدام حس میکرده زن خوبی نبوده که چخوف رو تنها گذاشته و بعد مرگ چخوف این احساس عذاب وجدان باهاش مونده بود که اگه تنها نمیذاشتم چی چخوف هم که اعتقاد داشته ازدواج سعادتمند وجود داره، مدام به کنیپر یاداوری میکرده که زندگی اونها سراسر عشقه چون همدیگه رو از چیزی که دوست دارن منع نمیکنن اولگا از تئاتر دست نمیکشه و آنتون هم سلامتیش رو توی یالتا هرچند همیشه جای خوبی برای کسب سلامتی نبوده از دست نمیده متاسفانه مترجم از متن انگلیسی ترجمه کرده و پینوشتها خیلی ناقصن مثلا جایی اولگا خودش رو هاپو خطاب میکنه که توی هیچ پینوشتی ذکر نشده توی فرهنگ روسیه، سگ موجودیت مشابه فرهنگ ایران رو نداره یا جاهایی که چخوف به کنیپر میگه به حرفم گوش بده یا تو را خواهم زد هیچ توضیحی نداده و باید تا آخر کتاب رو بخونید تا ببینید در نامهای چخوف میگه دوستت دارم حتی اگر مرا با چوب بزنی و از طرفی کتاب شامل نامههای روزانه و معمولی دو نفر انسان واقعی قرن نوزدهمیه پس انتظار چیز هیجان انگیزی نباید داشت نامهها هیچ چیز خاصی یادمون نمیدن و برای من صرفاً بخشی از زندگینامهی نویسنده محبوبم بوده، نه بیشتر
راستي، چقدر بي تمدن هستيد پس كي مي خواهيد عكس خود را بفرستيد؟همين الان از تمرين برگشتته ام و تا يك ساعت ديگر بايد بروم براي تمرين “مرغ دريايي” اما دلم خواست چند كلمه اي با شما گپ بزنم نويسنده عزيز اين زمستان خودم را خسته كرده ام نمي توانم افكارم را مرتب كنم البته فكر زيادي هم در سر ندارم ديگر كاسه صبرم براي بودن با شما لبريز شده است تازه از پيش خواهرتان آمده ام مي گويد مي خواهيد با دختر يك كشيش ازدواج كنيد تبريك نويسنده عزيزپس نتوانستيد مقاومت كنيد خداوند به شما عشق و خوشبختي ارزاني دهد حتما تكه اي از دريا پشت قباله اش انداخته ايد مگر نه؟ شايد وقتي بيايم آن جا خودم از نزديك سعادت شما را تحسين كنم شايد هم كمي آن را به هم بزنمبراي اين كه ما توافق كرديم مگر نه؟ تپه “كوكوز” كه يادتان نرفته است؟ هنرپيشه كوچولوي شما اولگا كنيپر
نامه اولگا کنیپر به چخوفمرد طلایی عزیز من گاهی از تئاتر نفرت دارم و گاه به آن دیوانه وار عشق می ورزم تئاتر به من زندگی بخشیده غم داده است و شادی تو را به من داده و از من انسانی واقعی ساخته است شاید تو فکر می کنی که زندگی ام مصنوعی است و بیشتر در تخیلات می گذرد اما با همه این احوال زندگی است من پیش از تئاتر زندگی گیاهی و ملالت باری داشتم دیگران را نمی شناختم خودم را هم پس از تمرین به دیدن لیلینا رفتم و حدس بزن چه کسی را آنجا دیدم سوسک را از تو پرسید از او پرسیدم که تو را از کجا می شناسد خندید و گفت تو هرگز چیزی راجع به سوسک نشنیده ای وقتی درباره زندگی سال ها پیش تو صحبت می کرد، من لذت می بردم اما به طرز دردناکی غبطه می خوردم که چرا در بهترین بخش زندگی تو نقشی نداشته ام و همه را باید از این و آن بشنوم چرا وقتی هر دوتایمان آدم های متفاوت بودیم، همدیگر را ندیدیم پاسخ چخوف به نامه قبلپس تو مشهور می شوی سارا برنار مرا اخراج می کنی یا استخدام می کنی که پول هایت را بشمارم؟ محبوبم، هیچ چیزی بهتر از نشستن زیر درخت صنوبر و ماهی گرفتن یا میان مزرعه ها قدم زدن نیست نگران نباش غذا خواهم خورد پس «دایی وانیا» اجرا نمی شود چقدر بدشوهر بی رحم تو آنتوان
نامه چخوف به اولگا دلبند عزیزم جزئیات را خواسته بودی بفرما دو روز از که صبح ها آب معدنی می خورم کار آسانی نیست چون باید بلند شوم، کفش به پا کنم، زنگ بزنم و منتظر شوم بعد کفش هایم را بکَنم و دوباره به رخت خواب بروم تو ملین توصیه کرده بودی امروز صبح هم مثل دیروز کمی خوردم یک تکه گوشت هم خوردم که حسابی طوفان به پا کرد هم اکنون در یالتا هوا خوب است و بنابراین من اذیت نمی شوم دیروز به دیدن گورکی رفتم در ویلای بسیار قشنگی کنار دریا اقامت دارد اما چه قشقرقی در خانه پرپاست بچه ها، پیر زن ها اصلاً جای خوبی برای یک نویسنده نیست ما به خارج می رویم اما نه به ایتالیا یا نیس به نروژ خواهیم رفت شمال آن و از آنجا به دانمارکبله؟ به کارگردان هایت بگو من اجازه نخواهم داد تا اول سپتامبر به مسکو برگردی حتی اگر قرار باشد اخراجت کنند در اوت یا در اواخر اوت من سیب های فوق العاده ای اینجا دارم گلابی چطور؟ تا به حال چنین گلابی هایی نخورده ای محبوبم اگر قرار می شد نوشتن را ترک کنم حتماً باغبانی می کردم اینجوری ده سال به عمرم اضافه می شد چه کنم با این شکمآنِت تو
نامه های چخوف و اولگا کنیپر اون تصوری که ازش داشتم نبود قشنگ نوشته شده بود و پر از احساس بود ولی وسطاش حوصلهم رو در حدی سر برد که آخراش تو فصل همسر فقط یه نگاه مینداختم و رد میکردم چون از یه حدی به بعد اونقدر برام جذابیت نداشت که بدونم چخوف یا کنیپر در روز چه کارهایی کردند یا دل کی برای کی تنگ شدهولی خب فصل آخر رو دوست داشتم و کامل خوندمش قطعا کتابی نیست که دوباره برم سراغش یا حتی خوندنش رو به کسی پیشنهاد کنم چیزی بهم اضافه نکرد و لذت زیادی هم نبردم ازش
دوستش داشتم دلم پر کشید برای عاشقی با نامههای کاغذی
دلبند عزیزترینممجموعه نامههای چخوف و کنیپر اولگا از زمان دوستی آنها تا وقتی دلبستگی و عشق میان آنها شکل میگیرد، تا ازدواج و سپس مرگ چخوف هر چند در میانه کتاب به خاطر گلایهها و دلتنگیهای تکراری چخوف و اولگا، همه چیز کند پیش میرود و ممکن است از خواندن کتاب پشیمان شوید اما اواخر کتاب که به نوعی توصیف حال چخوف است که رو به وخامت میرود، گیرایی دارد نامههای چخوف در ابتدای آشنایی با اولگا، سرد و خالی از توصیف است اما اولگا در تمام طول زندگیاش پس از آشنایی با چخوف، نامههایی سرشار از زندگی نوشته است، زندگی با تمام احساساتی که در آن حس میکرد؛ از سرمستیاش برای تئاتر، از شببیداریها و خوش گذرانیهایش، از حس تنهاییاش در میان جمع، از شهرت، عشق، حسادت، دلتنگی، امید، از قدردانی، گلایهمندیاش از چخوف، دوری، ناامیدی و هر چیز دیگری که در زندگی وی جای داشت هر چند به نظر میرسد اولگا قدر عشق چخوف را ندانسته و تئاتر را به زندگی مشترک با وی ترجیح داده، اما اولگا آنقدر عاشق چخوف بود که پس از مرگش هم برایش نامههای خیالی نوشت و تا پایان زندگیاش هرگز ازدواج نکرد مجموع نامهها، سرنخی درباره حال و هوای دنیای ادبیات در آن دوره به دست خواننده نمیدهد حتی نمیتوان چیز زیادی از دنیای تئاتر در زمان چخوف نیز فهمید جز آنکه تئاتر مسکو و سنپترزبورگ، دشمن یکدیگر بودند این نامهها تنها دلنوشتههای اولگا به نظر میرسد و اندکی شرح حال چخوف در پایان خواندن همه این نامهها، یک حس قوی وجود دارد اندوه از رنجی که چخوف به خاطر بیماریاش سالها تحمل کرد، بیماری که دست و پایش را برای لذت بردن از زندگی بست
تقریبن مطمئنم تحت شرایط خاصی و بنا به دلایل و ضرورتهایی غیر ادبی و فرهنگی کتاب جمع و چاپ شدهبه راحتی میتونست یک پنجم حجم الانشو داشته باشهتنها دلخوشکنکم وقت خوندن لحن شوخطبعانهٔ چخوف اونم فقط تو بعضی نامههاش بود
400 بوسه بزرگ
کتاب تقریباً خوبی بودهرچند نامه های بعد از مرگ با این که تعداد خیلی کمتری بود ولی خیلی قوی تر بود